۱۳۸۹ مهر ۱۹, دوشنبه

زندگی مثل یه شبکه حمل و نقله که انسانهایی که هنوز زنده اند در حال طی مسیر توی اونن! بعضیا با هواپیما، بعضیا با کشتی، بعضیا با خودرو! بعضیا توی اتوبانهای ایرانی(!) در حال رانندگی اند...
منم از همون دسته ام! توی یک اتوبان ایرانی مسیرم رو ادامه میدم...
این اتوبانهای ایرانی خاصیت خیلی ویژه ای دارند... به یکباره متوجه میشی که از آسفالت اتوبان خبری نیست، اتوبان بدون یه تابلو در جای مناسبی تموم میشه و از اون بدتر دوربرگردونی نیست... مسیر اجباری: جاده خاکی در دست احداث (قراره اتوبان بشه، کی رو نمیدونم!!)
به خودت که میای میبینی مسیر زندگیت شده خاکی، پر از دست انداز، فرش شده از سنگریزه ها و سنگ ها، که دست برقضا قریب به یقینشون دوست دارن برن زیر چرخای ماشین تو! حالا اگر فقط همون سنگ ها باشن شاید بشه تحمل کرد! میگی خوب توی مسیر هر اتفاقی ممکنه بیفته! اما می بینی که نخیر قصه به اینجا ختم نمیشه! گرد و خاک هم بلند میشه... باید شیشه رو هم بدی بالا! کمی هم دید مسیر بد میشه... باید دائم سرت رو بچرخونی، آرومتر حرکت کنی تا بتونی مسیر رو خوب ببینی! اما بازهم تموم نمیشه... جاده باریک هم میشود!!! پر پیچ و خم هم میشود...دیگه از همه چیز داری خسته میشی! همه شرایط به اندازه کافی خسته کننده و طاقت طاق کن هست... که میبینی نخیر... ایست بازرسی!!! این دیگه آخرشه! اولین ایست بازرسی مال پلیس راهنمایی و رانندگیه! خوب باد مراقب راننده های متخلف باشن! دومی ایست بازرسی خلافکاراست! اونایی که عکسشون و مشخصاتشون رو پلیس داره و داره دنبالشون میگرده! دیگه توقع داری تموم بشه این ایست های بازرسی که میبینی نخیر... ایست بازرسی منکرات مونده! بعد از اون امنیت اطلاعات، بعدش گشت ارشاد، بعدش بسیج، بعدش..... و این قصه ادامه داره! اما از این حرصت میگیره که در حالی که زیر این همه فشار بیجا داری له میشی، یه راننده متخلف با یه ماشین آخرین سیستم چندین میلیونی، که موهاشو به سبک آخرین مدل درست کرده، آخرین مدل لباسهای گروههای خفن نمیدونم کجایی رو پوشیده، از سرو پاش میباره که یک کلمه سواد نداره و معلوم نیست رگ و ریشه اش کجاییه، با تتوهای خفن روی بازو، و یه تاپ در حالیکه صدای سیستم پخش ماشینش تا آخرین درجه بالاست و در حال شنیدن یه آهنگ مبتذل امروزیه (که ته ته کلاسه الان!!) در حالیکه تو یه دستش یه شیشه کوچولوی مشروبه و کنارش یه خانم خفن با نهایت بدحجابی نشسته، با سرعت سرسام آوری از کنارت عبور میکنه و تمام مامورین ایست بازرسی با حسرت و در نهایت احترام بهش نگاه میکنن!!!
اینجاست که فک پایینی رو باید جک بذاری تا برگردونی سر جاش!!!
اینجاست که دلت آرزو می کنه کاش من هم کمی از مسیر منحرف شده بودم!!!
اینجاست که دلت آرزو میکنه که ای کاش... ای کاش تو زندگی من که تمام عمر از اول اول جاده فقط تو مسیر اصلی بودم و فقط با سرعت مجاز رفتم و به علائم راهنمایی رانندگی نهایت توجه رو داشتم و به موقع سوختگیری کردم که تو جاده از کسی گدایی نکنم و به علامت مامورین انتظامی و غیر انتظامی نهایت احترام رو گذاشتم، کاش کمی هم لایی می کشیدم! کاش صدای ضبطم اونقدر بالا بود که صدای ایست هیچ پلیسی رو نشنوم!
ولی چون اینا ممکن نیست و من هم دلم نمیخواد انسانیت رو از کف بدم، اینجور مواقع دو تا دعا بیشتر نمیتونم بکنم:
خدایا یا زودتر صاحب حق و ولایت رو برسون یا ترتیب یه ملاقات مهم رو برام بده: ملاقات من و یه فرشته... فرشته مرگ!!